من دیگه اونو از دست دادم...!
اینجا ماندن بهانه میخواهد….اینجا حرفهای بی راستی دوستی چقدر می ارزد ؟ قدر یک کوه طلا ؟ یا که سنگی سر راه ؟ چه تفاوت دارد کاش هرقدر که هست از ته دل باشد.... شبها خوابم نمی برد از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم ، بی انصاف محکم زدی جایش مانده است.
منطق من بوی دل تنگی میدهند…خیابانهای غرب برایم غریب اند….اینجا که
گودالی برای بارانهای پائیزی نیست، حس درد و دل را کور میکند….من از
اینجا، صبر را در پیچیدهترین نحو ساده آموختم….ابر خاکستری، کافی تلخ،
پک زدن به سیگار، تزئینی برای دل افسردهای بیش نیست…وقتی در غرب ترین …
گوشهٔ غرب خاکستری میشوی ،سیگار تنها نور چشمک زن امیدی است برای حس بودن
تو ….اینجا مردن بهانه نمیخواهد، وقتی تو نباشی….
نميدانم دل،دل كردنت براى چيست؟؟
براى دل دادن؟؟
دل بردن؟؟
يادل بريدن؟؟!
دلگيرنيستم ازتو...
فقط گاهى دلم ميگيردبى هواى تو...
من از تمام آسمان یك باران را می خواهم ؛ و از تمام زمین یك خیابان را .... و از تمام تو یك دست ، كه قفل شود در دست من
چقدر لباس سیاه به تو مى آید …
اگر میدانستم زودتر میمردم …
کاش میدانستم
چه كسی این سرنوشت را برایم بافت...
آنوقت به او میگفتم...
یقه را آنقدر تنگ بافته ای...
كه بغض هایم را نمی توانم فرو دهم...!!!
Design By : Pichak |