من دیگه اونو از دست دادم...!
يکی بود يکی نبود. بچه ها این مطلبو یکی از دوستان تو وبش گذاشته بود(http://lily.majnon.loxblog.com ) من خیلی خوشم اومد... واسه شما هم گذاشتم که بخونیدش.... اسم این دوست عزیزمون هم علی امام وردی زاده و اسم عشقش فاطمه ست.... بچه ها من قبل از اشنایی با فاطمه شراب مشروب خیلی میخوردم یعنی یه جورایی خیلی حال میداد با رفقا وقتی پیاله شراب میبردی بالای سرت میگفتی به سلامتی ... خیلی برامون مهم بود همیشه اول به سلامتی درخته انگور میخوردیم چون یه جورایی مدیونش بودیم خلاصه به ترتیب بالا میرفتیم وقتی با فاطمه اشنا شدم بهش گفتم که مشروب میخورم ازم پرسید که وقتی میخوری حالت چه جوریه چه حالی داری؟ من هم بهش میگفتم بعدش بهم گفت نخور گفتم چرا ؟ گفت اخه ضرر داره با اون چیزای که تو هم میگی دیگه اصلا نباید بخوری تازه خودشم هم حرامه نباید بخوری ازش پرسیدم تو هم دوس داری بخوری اولش جوابی نداد بعدش بهش گفتم یه شرطی داره نخورم گفتم مگه تو نمیگی حرامه خوب حرامه ظرطم اینه که وقتی ازدواج کردیم شب اولمون من به عشقه تو ..تو به عشقه من میخوری؟ اون وقت چون ما به خاطره عشقه همدیگرمون خوردیم نه حرامه نه چیزی دیگه تازه خودش هم خیلی حالمیده باهم قرار شد وقتی ازدواج کردیم شراب بخوریم به سلامتی خودمونو و به سلامتی تمومه عاشقا اما حیف که نتونستیم حیف که روزگارم بر خلاف ارزوهاییم گذشت حیف ..اما امید وارم اگه یه روزی با عشقتون شراب خوردین اولین پیک رو بزنید به سلامتی کسی که یکی رو دوس داره اما حیف ماله اون نیس دوم هم به سلامتی خودتون سومد هم به سلامتی درخته انگور ...اخ ببخشین سرتونو درد اوردم بازم معذرت دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد * * * * * * *می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .* * * *ماندن به پای کسی که دوستش داری * می دانی *مگه اشك چقدر وزن داره...؟ * باران ببار که دلم هوای یار کرده است!!!!!!
یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند و سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد اما وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست !!! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد. در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد ! دختر آلمانی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمیدارند، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند. آنها ناهارشان را تمام میکنند… زن آلمانی بلند میشود تا قهوه بیاورد و اینجاست که پشت سر مرد سیاهپوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی میبیند، و ظرف غذایش را که دستنخورده روی میز مانده است…. هیچ گاه زود قضاوت نکنید.
يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن.
يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ……….
به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره؟؟؟؟؟؟
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
حسین پناهی
*اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند*
*دیگر گوسفند نمی درند*
*به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...*
*مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *
* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *
*فهميدم *
*پاي " او " در ميان است ...*
**اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!*
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
*این روزها به جای" شرافت" از انسان ها *
* فقط" شر" و " آفت" می بینی !*
*راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب*
* *
*میدونی"بهشت" کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *
*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...*
* *
*وقتی کسی اندازت نیست *
* دست بـه اندازه ی خودت نزن...*
*این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ،
بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا
*
*بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان *
*بــیتو بــیتو بــیتو......*
* *
* قشنگ ترین اسارت زندگی است !*
* *
*می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما*
* بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...*
* *
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!*
**
*که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...*
* *
*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*
* یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *
* ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*
*و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!*
*
Design By : Pichak |