YoU lOvE Me

من دیگه اونو از دست دادم...!

خدا گوید :



تو ای زیباتر از خورشید زیبایم



تو ای والاترین مهمان دنیایم



تو ای انســــان !



بدان همواره آغوش من باز است



شروع كن ...



یك قدم با تو



تمام گامهای مانده اش با من ...

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:!,ساعت 15:1 توسط sh!Va|

با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.

.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بیچاره..

...................................................

نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم


همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم

تو راحت باش

من خوبم ....من آرامم......


آخر من قول داده ام که آرام باشم

باورت می شود؟ من خوبم

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:کبیر,ساعت 19:57 توسط sh!Va|


صورت ناز و فوق العاده زیباش زیر اون همه آرایش گم شده بود...

خسته بود....

خیلی....

از همه چی

از همه کس....

چشماش خیابون سردو میدید....

اما روحش یه جا دیگه بود....

تحمل نگاه سنگین آدم ها واسش درد بزرگی بود...

خیلی بزرگ....

به راهی میرفت که خودشم نمیدونست 2رسته یا نه....

داشت میوفتاد تو چاه....

ولی....

تنها...

بی کس...

سردرگم...

خودشم نمیدونست که 2نبال چیه...!!!!!!

دخترک نگران بود...

نگران این که یه وقت کسی نبینتش...

من و تویی هم که این قصه رو میخونیم واسش غریبه ایم...

سنگین نگاش میکنیم...

......

بالاخره بعد از اون همه ماشینی که واسش بوق میزدن...

سوار یکیشون شد...

خودشو سپرد دست باد...

اسیر زندون لحظه ها بود...

تو دلش درد های بی کران...

خسته از حرف های دیگران...

اسیر مرد های بی مرام...

و اشک میباره باز...

..............

.................

 

حرف بقیه پسرها هنوز تو گوشش بود...

خانم برسونیمت...

یه امشبو با ما باش...

امشب بد نگذره...

مامان جونت دوماد خوشگل نمیخواد؟؟؟؟

دخترک نمیدونست واسه چی سوار شد...

شاید...

شاید واسه این که از دست اون همه حرف خلاص بشه...

ولی سوار شد...

پسر خیلی زود سر حرفو باز...

تیکه مینداخت...

منتظر بود..

ولی دخترک هیچی نمیشنید...

تو دنیای خودش بود...

به فکر خانوادش...

کاری که داره میکنه....

یه بغض....

یه بغض بزرگ تو گلوش بود...

ولی نمیخواست جلو پسر

بغضش سر باز کنه....

.........................

تو خونه ای بزرگ شده بود که عشقی ندیده بود...

از هیچکس...

جای عشق...

فحش

مشت

و

زیرچشم کبود...

...............

گوشی پسر زنگ خورد...

دختر به خودش اومد...

یه ترسی وجودشو گرفت...

پسر گفت....

خونه ی ما...

خونه ی ما میمونه واسه ی وقت بعد...

دخترک سکوت کرد...

پسر از سکوت دختر خوشش نیومد...

گفت:

اگه حاضری میتونیم خونه دوستم  بریم....

خب؟

حاضری با 2نفر باشی یا نه؟

و

معلومه که رفتار دخترک ناشیانه ست...

سوال تکرار شد...

حاضری باشی یا نه؟

و

دختر به  فکر یک شب

یک آشیانست...

دلشو زد به دریا

دیگه به فکر هیچی نبود

 

................

گفت:

بریم...

ما که از اول همه چیمونو باختیم...

گناهش پای اونا که منو پس انداختن...

عصبانی بود...

از امروز...

دیروز...

فردا...

داشت دنبال محبت میگشت....

کجا؟

تویه آغوشه غریبه....

دختر به خودش اومد...

نه

این کاره نبود...

اون چهره معصوم...

نمیتونست اینکاره باشه....

تصمیم گرفت پیاده بشه...

پیاده بشه و دیگه نیاد...

پیاده بشه و بره...

بره و دیگه نیاد...

حتی اگه تنهاست...

حتی اگه هیچکسو نداره...

حتی ....

آره...

حتی

حتی....

!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:آشیانه,ساعت 18:4 توسط sh!Va|


يك دوست معمولي هيچگاه نمي تواند گريه تو را ببيند.
يك دوست واقعي شانه هايش از گريه هاي تو تر مي شود.
يك دوست معمولي يك جعبه شكلات براي مهماني تو مي آورد.
يك دوست واقعي زودتر به كمك تو مي آيد و تا دير وقت براي تميز كردن مي ماند.
يك دوست معمولي از دير تماس گرفتن تو دلگير و ناراحت مي شود.
يك دوست واقعي مي پرسد چرا نتونستي زودتر تماس بگيري؟
يك دوست معمولي دوست دارد به مشكلات تو گوش دهد.
يك دوست واقعي سعي در حل آنها مي كند.
يك دوست معمولي مانند يك مهمان عمل مي كند و منتظر مي شود از او پذيرايي شود .
يك دوست واقعي به سوي يخچال رفته و از خود پذيرايي مي كند.
يك دوست معمولي مي پندارد كه دوستي شما بعد از يك مرافعه تمام مي شود.
يك دوست واقعي مي داند كه بعد از يك مرافعه دوستي شما محكم تر مي شود.
يك دوست واقعي كسي است كه وقتي همه تو را ترك كردند با تو مي ماند
.

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:دوست,ساعت 18:0 توسط sh!Va|

الهی...

الهی....

الهی....

!!!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:baby,ساعت 19:23 توسط sh!Va|

پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.


پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.

وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.

فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟

شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”

عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.

گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک روخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.

 

 

اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.

حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.


این مطلبو گذاشتم....

ولی فکر نکنم من صبرو تحمل این مادرو داشته باشم...

از الان میتونم حس کنم که چقدر بچم یا بچه هامو دوس دارم...

مادره خوب دووم اورده...!!!!!!!!

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:زوج عاشق,ساعت 19:10 توسط sh!Va|

نشو با من غریبه مثل نامهربونا؛ مگه میشه  ندیدت تو مهتاب شبونه؛ مگه میشه نخوندت تو شعر عاشقونه

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:!!!!!,ساعت 17:29 توسط sh!Va|


نکته های کوچک برای زندگی بهتر
1- هر گز زمان را برای استفاده از گردش های بدون هزینه از دست نده.
2- اگر از کسی خواتی کاری برایت انجام دهد ، بگذار به شیوه خود آن را انجام دهد .
3- گه گاهی در قبر ستان های قدیمی قدم بزن و نوشته های روی سنگ قبر آنها را بخوان.
4- شور و شوق هایت را در برابر منفی بافی های دیگران حفظ کن.
5- همیشه آمادگی آن را داشته باش تا اگر کسی در مورد مکان های دیدنی زادگاهت از تو بپرسد ، بتوانی سه یا چهار جای بسیار دیدنی را به او معرفی کنی.
6- به محض این که از سفر طولانی برگشتی به والدینت تلفن کن.
7- اگر کسی را می شناسی که ورشکسته شده و تنها مانده است ، هر مبلغی که می توانی در پاکت بگذار و بدون نام و امضا برایش پست کن.
8- وقتی چیزی را از ظرفی به ظرف دیگر انتقال می دهی این کار را روی ظرف شویی انجام بده.
9- یک بار در سال رئیست را به نهار دعوت کن.
10- برای لو کو موتیو ران ها دست تکان بده .
11- پارو زدن و هدایت قایق های پارویی را یاد بگیر.
12- تا آنجا که می توانی کمترین زمان را با زن و شوهر هایی که دایما از یکدیگر انتقاد می کنند

نوشته شده در دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:زندگی بهتر,ساعت 14:52 توسط sh!Va|

وقتی که...

 
وقتی تو خودت گیر می کنی  
 
وقتی همه چیز برات میشه یه سوال !
 
وقتی توی تکرار صحنه ها اسیر میشی
 
وقتی اونقدر خسته میشی که حتی از فکر کردن به فکر کردن هم بیزار میشی
 
وقتی کسی نیست که بفهمه چی میگی  
 
وقتی مطمئنی ! اونی که امروز می آد فردا میره ..
 
وقتی مجبوری خودتم گول بزنی  
 
وقتی حتی شهامت خیلی چیزها رو نداری !!!
 
وقتی می دونی هیچ کس و هیچ چیز خودش نیست
 
وقتی می دونی همه چی دروغه
 
وقتی می دونی که نباید به هیچ قول و قراری ! اعتماد کنی
 
وقتی می فهمی که نباید می فهمیدی ..
 
وقتی روزگار یادت میده که باید سوخت و ساخت
 
وقتی می خندی به اینکه کارت از گریه گذشته  
 
وقتی قراره هیچ چی جای خودش نباشه
 
وقتی منتظر یه اتفاقی و اون اتفاق هیچ وقت نمی افته ..
 
 وقتی نباید اونی باشی که هستی  
 
وقتی بهت می فهمونن دوست داشتن یه معاملست !  
 
وقتی تو رو بخاطر صداقتت محکوم می کنن   
 
وقتی خوشحال میشن که غرورت بشکنه
 
وقتی حرفاتو فقط دیوار می فهمه ! ...
 
وقتی.......................... ......
 .
.
.
.
.
.
.
.
.
میشی اینی که من الان هستم
.

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:وقتی که,,,,ساعت 17:56 توسط sh!Va|

دخترها،پسرها.....

وقته نبرده....

پسرهای بی جنبه که هیچی....

ولی با جنبه هاش برن ادامه مطلب...

دخترها برید ....

نرید از دست دادید ها.....


ادامه مطلب قشنگم
نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:مغز,ساعت 17:4 توسط sh!Va|

>>>>>قوانین مورفی را یاد بگیرید ولی استفاده نکنید!*وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!
>>>>>>
>>>>>>*اگه سال تا سال یه قرون تو جیبت نباشه مامان و بابات نمی فهمند، کافی یه نخ سیگار تو جیبت باشه همه میفهمن!
>>>>>>
>>>>>>*موقع فوتبال نگاه کردن هشتاد دقیقه میشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمی افته، یه دقیقه میری دستشویی، میای میبینی بازی 2-2 تموم شده!
>>>>>>
>>>>>>*هرچقدر هم دلیل منطقی واسه خرید یه چیز داشته باشی، همیشه یکی اون نزدیکی ها هست که بگه سرت کلاه گذاشتن عجیب!

>>>>>>*وقتی پیاده باشی تاکسی گیرت نمی آد، اما وقتی با ماشین باشی توی ترافیکی از تاکسی ها گیر می کنی.
>>>>>>
>>>>>>*هروقت گرسنه میای خونه، اون شب اتفاقی غذا ندارین. اما یه شب که بیرون غذا می خوری وقتی میای خونه می بینی غذای مورد علاقت رو درست کردن.
>>>>>>
>>>>>>*تو یه ظرف آجیل اولین چیزی که می خوری یه بادوم تلخه.
>>>>>>
>>>>>>*موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه. دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.
>>>>>>
>>>>>>*سر جلسه به دوستت که هیچی نخونده کل سوال ها رو برسونی و برگه هاتون با هم مو نزنه، نمره اون بیشتر می شه. این از قوانین ثابت مورفی هستش، شک نکن!
>>>>>>
>>>>>>*اگه یک بار سر کلاس نری و استاد بگه جلسه بعد امتحانه، هیشکی بهت خبر نمیده! اما امان از اون روزی که یکی از اساتید حذف کنه، شونصد نفر یادت می افتن و بابای گوشیت رو در میارن از بس مسیج میدن که فلانی، استاد گفت حذفی!
>>>>>>*برای موفق شدن تنها یک راه وجود دارد، اما برای شکست خوردن راه های زیاد.
>>>>>>
>>>>>>*اگه یه ماشین صفر بخری، هرچقدر هم مواظبش باشی و سعی کنی جای مطمئنی پارکش کنی، بازم خط روش می افته، ولی ماشین کهنه داغونت رو بزار وسط اتوبان کرج، شب بیا سالم برش دار.
>>>>>>
>>>>>>*یه وقت هایی که خیلی عجله داری اگه لاستیک هواپیما هم زیر ماشین انداخته باشی، میای می بینی 2تاش پنچره!
>>>>>>
>>>>>>*دقیقا همون روزی که 5 دقیقه دیرتر بیدار شدی تمام وسایلت مفقود میشن!
>>>>>>
>>>>>>*دقیقا وقتی جفت دستات تا آرنج گریسی یا گلی هستش، چشمت خارش می گیره!
>>>>>>
>>>>>>*اگر یک تاریخ برای شما خیلی مهمه، 10 روز قبل از اون یادتونه و دقیقا همون روز یادتون میره. 355 روز بعدش هم دارید حرص از یادرفتنش رو می خورید. این قضیه فقط تا وقتی که اون تاریخ مهمه ادامه داره و بعدش برعکس میشه.
>>>>>>
>>>>>>*اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.
>>>>>>
>>>>>>
>>>>>>

نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:قوانین مورفی,ساعت 17:23 توسط sh!Va|

!
-داداش اينترنتي تا هر وقت خواستن ازش اکانت مجاني بگيرت!
و بدون وجدان درد اد ليستشو نو پر از اين  داداشيهاي رنگ و وارنگ کنن!
-داداش خر زور تا در موقع لزوم حال بعضيا رو بگيره
-داداش خوش تيپ و پولدار تا به دوستاش بگه اين بي-اف منه
-داداش خر خون تا در موقع امتحان براش تقلب بنويسه
-داداش ماشين دار تا اونو اينور و اونور برسونه
-داداشي که چشم ديدنشو نداره(همون داداش واقعي خودش)!

نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:داداش,,,,,ساعت 18:34 توسط sh!Va|


فوق العاده ترین و قشنگ ترین مطالب اخیر
» پس من چی؟
» ستاره
» گل من
» امشب
» من از، از دست دادنت واهمه دارم
» صداش
» :-(
» حرفایی
» عشق نیست
» نمایش
» کیمیا هم رفت تسلیت...!
» همیشه
» هر عکسی را عکس العملی نیست
» بهانه
» عشق
» باورم
» گردن
» plz
» من

Design By : Pichak