YoU lOvE Me

من دیگه اونو از دست دادم...!

مــرور میــــکنـَم ..

خاطِراتِـمـــان را

امـــــا مَگر ..

کـپـــی برابـَـر اَصـــل میشــَـــوَد ؟

از وقتـــــی کـــه نیستـــــی

خـــدا مــیـدانـــد

چقــــــدر آب بـــــه صـــــورتــــم پــاشیـــدم

لعنتـــــی ...

ایــن کــابـــوس اینقــــدر واقعـــــی ست ...

کـــه از خواب بیـــدار نمــی شــــوم

 

نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:خاطرات,ساعت 18:25 توسط sh!Va|

 

پزشکها معتقدند

من به بیماری آلزایمر دچارم

میدانم

دروغ میگویند.

هر روز صبح خاطرات تو رادر ذهنم مرور میکنم

برایت چای میریزم

شعر میخوانم

و میدانم

که رفتی

که نمی آیی

حتی نامت را فراموش نکرده ام

حالا نام دوستانم را فراموش کنم

یا راه خانه را گم کنم

چه اهمیتی دارد

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:آلزایمر,ساعت 13:53 توسط sh!Va|

پاریس

 

 

 

 

 

 

یه چندوقته احساس دلتنگی داری...

خنده هات تلخ شده

دیگه خنده هات از ته دل نیست!

میخندی تا بقیه نفهمن چه آشوبی تو دلته!

میخندی تا بقیه نیان بهت بگن "اگه دوستت داشت،نیمیرفت"

میخندی تا بقیه هی به تعنه نیان بگن "جاش خالی نباشه"

میخندی تا کسی به عشق نگه "نامرد"

میخئندی تا کسی نفمه "عشقت رفته"

میخندی تا کسی پست رس "عزیز دلت" حرفی نزنه!

میخندی برای خفظ ظاهر و به قول معروف صورتتو با سیلی سرخ نگه میداری!

بدجور دلتنگشی!

نه خبری نه پیامی!

هیچی هیچی هیچی

دلتنگی هات،نگرانی هات،گرفتگی ها،ناراحتی هات، همه و همه یه طرف!

الکی خوش بودن و و لبخند مصنوعی زدنن هم یه طرف!

سخته

بخدا سخته... نفش بازی کردن!

تو خودت ریختن سخته!

کسی نفهمه سخته!

به زور خندیدن سخته!

گریه نکردن سخته!

حرفات بمونه بیخ گلوت سخته!

بغضت بمونه تو گلوت سخته!

خیلی سخته!

یه موقع ها به خودت میای به خودت میگی اونکه رفته!ولش کن!

حالا که رفته دیگه ولش کن!

پا میشی که بری از نو زندگی کنی!

یه زندگی عادی و بدون عشق!

شروع میکنی!

تصمیم میگیری!

آره...

کتابات

از اونا شروع میکنی!

کتاباتو از کیفت درمیاری!

میگی دیگخ فراموشش میکنم و این حکمو یه عقلت میدی!

کتابو باز میکنی!

صفحه اول:

به نام خدا

صفحه دوم:

شیمی {2} و آزمایشگاه

....

....

......

شروع میکینی به درس خوندن!

خب!

 پرتو  زایی و داستان جالب هنری بکرل:

روز چهارشنبه 26 فوریه سال 1896 هانری در ادامه ی آزمایش هایش روی فسفر سانس و ترکیب های اورانیم پدرش،دو قطعه از بلورهای یکی از این ترکیب ها را برداشت! و همه وسایل کار خود را آماده کرد،

اما از آنجا که هوای شهر پاریس کاملا ابری بود،...

............

......................

ای خــــــــــــــــدا

همه ذهن و قلبمو پر کرده بود...

حالا هم که که کتابام پر شده از اسمش...!

یه لحظه به خودت میای میبینی کتابت خیس خیس!

خیس از اشک هایی که واسه عزیزدلت ریختی!

مردمک چشمت خیره شده به یه کلمه که قبلا اونو گذاشتی تو یه قلب و بالاش نوشتی:

                                    من و ....

آه پاریس...

پاریس...

پاریس....

پاریس شهر ابری و بارونی ای که رادرفورد توش خاصیت پرتوزایی مواد رو کشف کرد و من عشقم رو!

شهری که عشقم عاشقانه هاش رو اونجا با من گذروند!

شهری که عشقم اونجا رو دوست داشت!

شهری که من دوسش دارم!

شهری که منو یاد عشقم میندازه!

شهری که بیشترموقع ها هواش 2نفره ست!

شهری که شاید بارون هاش منو یاد عشقم بندازه!

که بدونه عاشقش بودم بدون حد و اندازه!

 

 

آه پاریس....

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:پاریس,ساعت 13:0 توسط sh!Va|

 

گريــه نکــن ديــگه . . .

مــن که الان پــيشــت نيســتم چشــاتو بــوس کنــم و بگــم خــوشگــل شــدياااا . . .

بــعدش تــو هــمــون جــوري وســط گــريــه هات بــخــندي .

گــــريه نکــــن ديگــه . . . خــــب ؟

مــي شکــنه دلــــم . . .

دلــم نــازکــه . . .

نــشکــونــش . . .!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:چشم خوشگله,ساعت 14:21 توسط sh!Va|

 

آدمهایی هستن

که میان تو زندگی آدم

یهویی

بی صدا

آروم

میان و با خودشون یه دنیا چیزای خوب میارن

عشق٬ لبخند٬ حمایت٬ آرامش٬ ...

یه عالمه حس های خوب میدن

حس هایی که هیچ وقت نداشتی

میان و بهت میگن همه آدمها هم بد نیستن

و تو می فهمی آدمای خوب هنوز هم هستن٬ هر چند کم

 

 

نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:آدمای خوب,ساعت 14:13 توسط sh!Va|

 

 

خيلي ديره ؛

وقتي که تازه مي فهمي اوني که از همه ساکت تر بود ، بيشتر از همه دوستت داشت ، ولي .... تو حواست به

 

شيرين زبوني يه عشق دروغي بود

نوشته شده در دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:خیلی دیره,ساعت 13:52 توسط sh!Va|

انـدوه که از حــد بگــذرد
جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن
دیـگه مـهـم نـیـســت
بـودن یا نـبـودن
دوست داشتن یا نـداشتن
دیگه حسی تو رو به احساس کردن نمی کشاند
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی
و فقط نـگـاه می‌کـنی
نـگــــــــــاه…..!

نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:نگاه,ساعت 14:56 توسط sh!Va|

 

عشقم رفت...

 

 

 

سلام

سلام.خوبی عزیزم؟

مرسی ممنون تو خوبی؟

مرسی عشقم!

..................

..............................

................................

......................

..............................

میخوام باهات حرف بزنم!

بگو عزیزم،منتظرم.میشنوم!

..................

........................

..........................

شروع میکنه به حرف زدن،حرف های قشنگ قشنگ...خیلی قشنگ...

اونقد قشنگ که از شنیدنشون به وجد میای و یه لحظه به خودت میبالی که همچین کسی عاشقته!

کلمه به کلمه حرفاش تا عمق وجودت نفوذ میکنه!

اروم و بی صدا و بدون حرف به تمام حرفاش گوش میدی


یه کم از خاطرات تلخ،یه کم از خاطرات شیرین،یه کم از خاطرات خنده دار...یه کم از دعواهای بچه گانمون میگه و میگه و میگه...

حرفاش داره به یه سمت دیگه کشیده میشه...

حرفاش دیگه شیرین نیست!

به دلم چنگ میزنه!

قلبمو به درد میاره!

میدونسم پشت اون همه حرف های قشنگ قشنگ یه چیزی هست و اون همه حرف قشنگ رو داره میزنه تا آرامش قبل از طوفان رو برقرار کنه!

از بخشش ها و محبتت و ازخودگذشتگی هات و مهربونیات میگه و اینکه چقد همه چی رو میبخشی...

ازت میخواد که این بار هم ببخشیش!

یه بغض سنگین گلوتو میگیره

یه نفس عمیق میکشی! تا بهتر حرفاشو بفهمی!

خدااااااااااااای من...

واااااااااااای میخواد چی بگه؟

چرا انقد حرفشو میخوره؟

چرا حرفشو نمیزنه!

میری وسط حرفش ازش میخوای که زودتر حرفشو بزنه!

بهت میگه آروم بشی!

تو هم فقط نقش یه آدم آرومو بازی میکنی!

خدایا چرا حرفاش بدنمو میلرزونه...

چرا دستام سرد شدن؟

خدایا چی داره میگه؟

میگه منو ببخش باید زودتر تمومش میکردم!

به پهنای صورت اشک میریزی!

دلت میگیره!

خودتو میزنی یه نفهمی!

هی بهش میگی داری شوخی میکنی دیگه ؟ آره؟

ازش میخوای که این شوخی مسخره رو تموم کنه!

ولی انگار نمیخواد تمومش کنه!

فقط ازت میخواد گریه نکنی!

بی مهابا اشک میریزی!

نمیدونی چی بهش بگی...

از خدا میپرسی..

میگی خدایا این داره چی میگه؟

میگه بخواد بره!

میگه ببخش،حلال کن!

خدایا مگه خودت منو نیووردی تو این بازی!

خدایا پس تقصیره خودته!

بیا برو بهش بگو برگرده دیگه!

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا بیا برو بهش بگو "نره"

خدا بیا برو بگو  "بمونه"

خدا بیا برو بهش بگو بهش نیاز دارم!

بهش بگو نباشه، "نیستم"

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا

برو بهش بگو

بعد "او" دیگه "منی" وجود نداره!

نکنه قصه منو عزیز دلم شده قصه ی:

من عاشق "او" بودم، او عاشق"او"

خدایا این ضمیرها دارن زندگی منو به آتیش میکشن!

این  "او"  کیه که اشکمو درآورده؟

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

داره میره چرا هیشکی نیست منو دلداری بده!

چرا هیشکی نیست بهم بگه گریه نکن!

خدا جونم این فرشته ی من

خدای احساس من چرا انقد بی احساس شده؟

خدا جونم داره میره که هیچ

دستور هم میده

میگه "مواظب خودت باش"

.............................

خداجونم تو که میدونی

از بچگیم باهام بودی!

خدا جونم یادته بچه بودم،میرفتم مهد کودک یه روز از طرف مهدمون رفتیم اردو..

خدا یادت اومد؟

آره؟

خداجونم اون عروسک خوشگلم یادته؟

همون که لباسش قرمز بود؟

آره همونو میگم!

خدا جونم یادته افتاد تو رودخونه آب بردش...

خدا یادته چقد اشک ریختم؟

اندازه امروز اشک ریختم!

اون روز یه عروسکو از دست دادم...هزارنفر دلداریم میدادن!

خدایا

امروز "عشقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم" رفت چرا هیشکی نیست یه دستمال دستم بده که اشکامو پاک کنم؟

خدا جونم امروز تو آرومم کن!

"عشقم"  رفت!

حالا تو هم بیا منو ببر!

ببر پیش خودت!

جهنم،بهشت و برزخ برام فرقی نداره!

بهشت بدون اون برام جهنمه!

زندگی بدون اون و در انتظار اون برام برزخ!

خداجونم


"مواظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــبش باش"

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:عشقم رفت,ساعت 17:47 توسط sh!Va|


آرزوهايم را هر روز با خدا مرور می كنم... 
به اسم "توووووووووو" كه می رسم
خداوند با لبخند نگاهم می كند...

نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:لبخند خدا,ساعت 19:24 توسط sh!Va|


فوق العاده ترین و قشنگ ترین مطالب اخیر
» پس من چی؟
» ستاره
» گل من
» امشب
» من از، از دست دادنت واهمه دارم
» صداش
» :-(
» حرفایی
» عشق نیست
» نمایش
» کیمیا هم رفت تسلیت...!
» همیشه
» هر عکسی را عکس العملی نیست
» بهانه
» عشق
» باورم
» گردن
» plz
» من

Design By : Pichak