من دیگه اونو از دست دادم...!
نشسته بودم روي نيمكت پارك،كلاغ ها رو ميشمردم تا بياد.سنگ مينداختم بهشان ميپريدند.دورتر مينشستند و دوباره برميگشتند.جلوم رژه ميرفتند...ساعت از وقت قرار گذشته بود.نيامد. نگران،كلافه و عصبي شدم.....
ادامه مطلب قشنگم نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:قرار, ساعت
17:30 توسط sh!Va
Design By : Pichak |